معنی سخ هکاردن - جستجوی لغت در جدول جو
سخ هکاردن
سیخ کردن
ادامه...
سیخ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سود هکاردن
گپ زدن، سخن گفتن
ادامه...
گپ زدن، سخن گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رش هکاردن
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
ادامه...
روان بودن، روان شدن، جنبش داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسه هکاردن
به رشته نخ کشیدن
ادامه...
به رشته نخ کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ هاکردن
سرخ کردن، برشته کردن
ادامه...
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سما هکاردن
رقصیدن
ادامه...
رقصیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنو هکاردن
آب تنی کردن
ادامه...
آب تنی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگ هکاردن
تیز کردن هر چیز با سنگ و سوهان
ادامه...
تیز کردن هر چیز با سنگ و سوهان
فرهنگ گویش مازندرانی
سور هکاردن
حوصله کردن، درنگ کردن
ادامه...
حوصله کردن، درنگ کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رت هکاردن
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
ادامه...
جدا شدن، رها شدن، پاره شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شد هکاردن
فاسد کردن
ادامه...
فاسد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
غو هکاردن
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
ادامه...
رشد کردن زراعت رشد بی رویه
فرهنگ گویش مازندرانی
فس هکاردن
فین کردن
ادامه...
فین کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کش هکاردن
شاشیدن
ادامه...
شاشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کسر هکاردن
کاستن، کم کردن، کسر کردن
ادامه...
کاستن، کم کردن، کسر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کل هکاردن
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
ادامه...
شخم زدن، کوتاه کردن، کچل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هاکردن
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
ادامه...
جوانه زدن درخت، غیبت کردن، زیرقول زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رج هکاردن
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
ادامه...
نشان کردن، نشان چیزی را گرفتن، درست کردن کاری یا چیزی، پیدا
فرهنگ گویش مازندرانی
رخ هکاردن
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
ادامه...
برخاستن، صدای برخاسته از کشیده شدن جسمی بر جسم دیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
پل هکاردن
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
ادامه...
انحنایی که مسیر پرواز پرنده از لحظه ی پرش از زمین تا رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر هکاردن
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
ادامه...
رها شدن، گسیل شدن، هجوم آوردن، ساختن سقف خانه، تأمین معاش و قوت اهل خانه، سیر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
سو هکاردن
روشن کردن
ادامه...
روشن کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
یخ هکاردن
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
ادامه...
کسی را مسخره کردن، سرد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخ کاردن
سیخونک
ادامه...
سیخونک
فرهنگ گویش مازندرانی
پر هکاردن
پرکندن مرغ و پرنده
ادامه...
پرکندن مرغ و پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
پخ هکارده
اخم کرده
ادامه...
اخم کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
پم هکاردن
پهن کردن، گستردن
ادامه...
پهن کردن، گستردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چم هکاردن
عادت کردن، قلق کسی را به دست آوردن، آماده کردن، راضی کردن
ادامه...
عادت کردن، قلق کسی را به دست آوردن، آماده کردن، راضی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
په هکاردن
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
ادامه...
باز کردن، گشودن، خجالت کشیدن، تعارف کردن، باز کردن در و پنجره، باز گرداندن به عقب، بریدن قسمتی از
فرهنگ گویش مازندرانی
پی هکاردن
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
ادامه...
قطع کردن، بریدن رگ و پی حیوان با تبر، زخم زدن به درخت که
فرهنگ گویش مازندرانی
جر هکاردن
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
ادامه...
جر و بحث کردن، مشاجره نمودن، بالا آوردن صدا، جر و بحث کردن، پایین آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چخن هکاردن
دروغ گفتن، چاخان کردن
ادامه...
دروغ گفتن، چاخان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جم هکاردن
جمع کردن، گردآوردن
ادامه...
جمع کردن، گردآوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک هکاردن
اصابت کردن، برخورد کردن
ادامه...
اصابت کردن، برخورد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گت هکاردن
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
ادامه...
بزرگ نمایی کردن، پروراندن
فرهنگ گویش مازندرانی